برترینها: ما به جام جهانی رفتیم؛ چنین خبری برای من و احتمالا همنسلان من یادآور بعدازظهر تکرارنشدنی ۷۶ است، ۲۴ساعت بیخوابی از سر شوق، ما چنان چیزی را تجربه کردیم و حالا خیلی عجیب است که «ما به جام جهانی رفتیم» اما نه از بیخوابی مجنونوار خبری است و نه از شوق!
تلویزیون جلویم باز است، میثاقی جملات حماسی میگوید، خداداد نمک میریزد و انگار قرار بوده سیروس دینمحمدی هم در جهت نمکافزایی مقابل دوربین باشد، دائما ترانههای حماسی پخش میشود؛ یک دوربین کاشتهاند در اصفهان و افرادی مقابل آن سعی میکنند شاد باشند، گاهی تصاویری از جاهای دیگر هم میآید اما نمای همهی دوربینها نزدیک است، هیچ لانگشاتی از شادی مردمی نمیبینیم!
شاید شبیهترین به من همان چهره سنگی کریم باقری باشد، او خودش هم سهم زیادی در آن شادی تاریخی ۷۶ داشت اما حالا خیلی سرد و سخت است، البته که برای شاد نبودن کریم باقری نباید فلسفه ساخت اما برای این همه شاد نشدن ما باید چاره کرد، در واقع این حجم از بیتفاوتی اجتماعی شاید ثمره تمام چیزهاییست که «گرفته شده و پس داده نشده» مثلا عادل فردوسیپور!
دوستش داشته باشید یا نه؛ جایش خالی بود. وقت گل طارمی یک شاه جمله میساخت و همان موتیف شادی میشد و اصلا اگر در استودیو بود نفس خداداد را میگرفت که نگو، کولبرها جان دادهاند، نگو آقای غزال، نگو.
جاهای خالی مثل همان پرچم بزرگی که پهنش کردند روی سکوها که جای خالی را پر کند، اما جای خالی خانمها با دو هزار بلیت رانتی و این ترفندها پر نمیشود که نمیشود.
جاهای خالی که زیاد میشود، شادی فرصت بروز ندارد، غم یقهات را میگیرد و کلکت را میکند، جای خالی صداقت، جلوی دوربین ایستاده و پاچهخواری فلان مسئول را میکند که «پاقدم شما بود» که آخر دوست عزیز! به خدا آن امامزاده شفا نمیدهد، والا نمیدهد.
این تلویزیون با این دوپینگهای زورکی رفیق مردم نمیشود، فوتبال اصلا و اساسا موقعی شاد میکند که حداقلی از امید در خیابان باشد، به والله قسم که «انقدر عزا بر سرمان ریخته که فرصت زاری نداریم» مسیرهای منتهی به بهشت زهرا را دیدهاید؟ همیشه شلوغ است. خدا قوت که در دوسال گذشته هر که میشد، رفت.
همه عزادارند، «سرها به گریبان …» همان خوانندهای که دق کرد و مرد و از تبار همانها که انگ لسآنجلسی زدید، چه پیشگویی تاریخی کرده بود، روزای روشن خداحافظ…
اصلا همین حالا تقویم را نگاه کنید، کدام کشور در یک هفته دو چهرهی جوانش را از دست داده، سالگرد میناوند است! یک هفته بعدش انصاریان، به خدایی که شما بیشتر میشناسیدش که عاجزید، نفیر سوگ هستید، حالا هی «نارنجی و قرمز» کنید، صدبار دیگر هم جام جهانی برویم، بعید است ما «بخندیم» خنده از پس این همه «فقدان» نمیآید، خندیدن «دل خوش» میخواهد، این جماعت «کرخت» اما…
ما به جام جهانی نرفتیم، جهان بر ما رفته و شاید یک کامبک بتواند «شادی واقعی» بیاورد.