وطن امروز: ابراهیم گلستان را اگر بشناسید، یکی از سرآمدان جریان روشنفکری در ایران است. حالا البته سر این واژه «روشنفکری» دعوا زیاد است، آنقدر که خیلی از آدمهای اسم و رسمدار این جریان، بعد از سالها، خودشان منکر روشنفکری شدهاند.
مثل مهرجویی که چندی قبل گفته بود: «ما اصلا روشنفکر نداشتهایم» که البته جلال این حرف را ۶۰ سال قبل در همان خدمت و خیانت روشنفکران، نوشته بود که اینها انتلکتوئل را از ترس واژههایی چون فرنگی، «روشنفکری» معنا کردهاند که با این واژهها اعتبار پیدا کنند و البته دعوا هنوز که هنوز است بر سر این واژه بالاست که پرداختن به آن مفصل حوصلهای از من و شما میخواهد که فیالحال نیست! اما میشود سرجمع آدمهای این جریان را در صفی و در طیفی چید و آنجا که اینها اتحادهای تاکتیکی و استراتژیکی کردهاند، شناختشان.
برگردیم به ابراهیم گلستان! که با ساخت «خشت و آینه» موج نو را در سینمای ایران کلید زد و خیلی از روشنفکران بعدی راه او را رفتند و متاثر از او موج نو را ادامه دادند. خلاصه اینکه زودتر از دیگران و بیشتر از آنان پیراهن پاره کرده است در روشنفکری! گلستان در بخشی از نامهای که به سیمین دانشور در فروردین ۶۹ نگاشته به تاجگذاری شاه در آبان۴۷ اشارهای دارد که قابل مداقه است: «ما دیدیم در حقارتهای غریبه زندگی کنیم کمتر درد میکشیم تا در حقارتها و دروغهای خودمان. اول سال ۱۹۶۷ آمدم بیرون. قرار بود فردای روزی که شاه تاجگذاری داشت حرکت کنم اما باور میکنی که تماشای تاجگذاری در تلویزیون عملا ناخوشم کرد و یک هفته خوابیدم».
نمیخواهم از نفی شاه و تاجگذاریاش توسط ابراهیم گلستان، بهرهای ببرم و مطلب را اینجا تمام کنم و این استفاده دمدستی که «دیدید روشنفکران هم سلطنت را قبول نداشتند» را به خورد شما مخاطب عزیز بدهم. قصه الباقی مهمتری دارد. این ابراهیم گلستان را حالا میگذارند کنار شاملو و براهنی و ساعدی و مهرجویی و … میگویند جریان روشنفکری در ایران زنده است و چه و چه.
اصغر فرهادی این حرف را زد. وقتی در کن برای گرفتن جایزه «فروشنده» رفته بود، گفت: «ما باید به آقای شاملو و کیارستمی افتخار کنیم. به هیچ وجه، جریان روشنفکری در ایران به گلنشسته نیست و این تبلیغ غلطی است». و کسی که کمی در احوال طیفهای مختلف روشنفکری در ایران مطالعه کرده باشد میفهمد کنار هم گذاشتن شاملو و کیارستمی و ایضا افتخار کردن به هر دوی اینها چقدر بیسوادانه است. نشان به نشان خاطرهای که در ادامه از عباس کیارستمی میآورم: سال ۱۳۵۶ شاملو لندن بود.
هتلی برایش گرفته بودند. من هم لندن، خانه مرتضی کاخی بودم. یعنی میهمان او بودم. بعدها مرتضی کاخی برایم تعریف کرد که شاملو از هتل به او زنگ زده بود که مرتضی خسته شدهام. میخواهم چند روزی به خانه تو بیایم و بچههایت را ببینم. به هر حال ظاهرا بعد از اینکه من رفتم، شاملو به خانه کاخی میرود و همان جا دم در، بدون آنکه توجهی به خانم و بچههای آقای کاخی بکند، میگوید یک فکس به دفتر علیاحضرت بفرست که پول هتل را به حساب تو واریز کنند و تو به من بدهی.
و این مقارن بود با تاریخی که شاملو ایران را به نشانه اعتراض به سیاستهای رژیم پهلوی ترک کرده بود. یعنی سال ۱۳۵۶ و صدای اعتراضش را به وسیله روزنامه «ایرانشهر» از لندن به گوش ایران و جهان میرساند. کیارستمی گفت: احتمالا هتل را همین «ایرانشهر» برای او گرفته بوده و حالا شاملو میخواسته از این طریق پولی هم از دربار بگیرد.
مرتضی کاخی به من گفت شاملو در لندن با من بیرون میرفت و از طریق همین پولها زیرپوش ابریشمی و لباسهای فاخر میخرید و میپوشید. این شاعر مردمی ما بود. یعنی به قول شما و به گفته خودش ایران را به نشانه اعتراض به سیاستهای رژیم پهلوی ترک کرده بود و در همان حال از دربار پول میگرفت! من خیلی بیشتر از اینها از شاملو میدانم (گفتوگو با عباس کیارستمی/ نوشته مهدی مظفری ساوجی).
فارغ از تناقضهای روشنفکری، حکایت امروز آنچه بر سر علیاحضرت و ربعپهلویاش آمده قابل تامل است. اگر دربار پهلوی روزی خرجی امثال شاملو را میداد که مثلا با لیچار گفتن و بدگویی پشت اعراب – به اسم ملیگرایی و امثالهم – بدنه برای حکومت جمع کند، امروز نتیجهاش روبهروی مجری تلویزیون سعودی مینشیند و البته این هزار بار بدتر از ریای روشنفکری است، چرا که او حداقل از دربار مملکت خودمان جیره میگرفت.
گفتوگوی ربع پهلوی با تلویزیون اینترنشنال، شبکه سعود القحطانی از مشاوران بنسلمان که همکاریاش در قتل جمال خاشقجی، رسانهای شد، طنز بامزهای است.
ربع پهلوی روی آنتن رفت تا آروغ همه آنچه از ایران برده و در این ۴۰ سال خورده را بزند و برای ادامه کار پشتش گرم سعودی هم باشد و البته بیچاره آنهایی که خیال میکنند این شازده شفا میدهد! آنهایی که انگار خو کردهاند به ارباب – رعیتی! به تعبیر ابراهیم گلستان در همان نامهای که ذکرش رفت جمع شدند «دور و بَر یک جوان جقله که توجهش به دیسکو درست کردن در خانهاش است و وقتی میخواهد برای هممیهنان خود سخنرانی کند در سالنی گردشان میآورد که حتی پنجره نداشته باشد.
جمع میشوند، جمع میشوند و حال آنکه پولهای CIA را میبینند و حتی بیشتر به همین جهت جمع میشوند تا از آن پولها نصیبی هم به آنها برسد». حالا هم البته جای CIA و سعودی عوض شده و از روشنفکر تا سلبریتی اگر کمسواد و سطحی باشند، ابایی ندارند که سینه چاک کنند برای سلطنت اگر بتوانند. حتی اگر بدانند اسکارلت یوهانسون و راجر فدرر هم از اینکه انگ سعودی بهشان بخورد هراس دارند و ابا میکنند.