روزنامه اصولگرای فرهیختگان در شماره امروز خود در حمله به فیلم «آشغال های دوست داشتنی» در مقاله ای نوشت:
یک کلیشه قدیمی در سینمای ایران وجود دارد که در آن از هر گروه و فرقه سیاسی، اجتماعی و قومیتی، نمایندهای میآید و همه در موقعیت دراماتیک واحدی قرار میگیرند. «آشغالهای دوستداشتنی» هم همین است؛ یک کمونیست، یک رزمنده حزباللهی، یک لیبرال مهاجر و یک کارمند دولت که در زمان شاه مصدقی بوده، روبهروی هم قرار میگیرند و بحث و جدل میکنند. حتی در «آژانس شیشهای» تقریبا از هر گروه و طبقهای یک نماینده وجود داشت و این درحالی بود که با توجه به محل وقوع ماجرا، طبیعتا افراد حاضر در آن از قشر مرفه بودند.
فیلم «مادر» علی حاتمی هم همینطور بود؛ یک بورژوا، یک لات، یک جنوبی سنتی، یک مرد عیالوار ساده و حتی یک شیرینعقل… اما اگر این کلیشه در گذشته به کار ساختن جهانی در فیلمها میآمد که بتواند حدودی به جهان واقعی و شرایط کلی کشور شبیهتر باشد، پس از تکرار فراوان، دیگر از خاصیت افتاد و رفتهرفته شکل یک قالب کلی را پیدا کرد که زحمت بهخرجدادن خلاقیت و ابتکار را کم میکرد.
اسم این کلیشه را میشود «ظرف آجیل» گذاشت، چون اگرچه ممکن است در جاهای دیگر دنیا هم نمونههایی داشته باشد، اما پربسامدترین تکرار آن در سینمای ایران دیده شده و به عبارتی، این یک کلیشه ایرانی است؛ همانطور که ظرف آجیل، ایرانی است و در آن از یک سری خشکبار و تنقلات، نمایندههایی وجود دارند که بهرغم استقلالشان، جزء یک جمع واحد هستند و ماهیت ظرف آجیل را تشکیل میدهند. چند سالی است که حضور ظرف آجیل در سینمای ایران بسیار کمرنگتر شده اما «آشغالهای دوستداشتنی» 6 سال پیش ساخته شده بود و حالا اکران میشود و به همین دلیل، حامل کلیشههایی است که مدتی فراموش شده بودند.
«آشغالهای دوستداشتنی» ماجرای پیرزنی است که تنها برادرش کمونیست بوده و گویا در درگیری با نیروهای انقلاب کشته شده است، یکی از پسرانش در جنگ شهید شده و پسر دیگرش به خارج از کشور مهاجرت کرده و البته همسر او هم یک کارمند بازنشسته بوده که در زمان شاه گرایشهای مصدقی داشته است. اتفاقات فیلم در جریان سال ۱۳۸۸ و شورشهای خیابانی پس از انتخابات روایت میشود. منیر که پیرزن تنهای این خانه است، دچار یک نوع فوبیا درمورد شنود تلفن منزلش و بازرسی آن توسط مأمورانی است که با شورشیان کف خیابان درحال منازعه هستند. او تصمیم میگیرد هرچیزی را که در منزلش دارد و فکر میکند ممکن است برایش دردسر شود، جمع کند و در یک کیسه زباله بزرگ بریزد.
قاب عکسهای محمدعلی (با بازی اکبر عبدی) که همسر منیر بوده، منصور (شهاب حسینی) که برادر کمونیست اوست، امیر (صابر ابر) که فرزند شهید منیر است و رامین (حبیب رضایی) که دیگر پسر این خانواده است و به خارج از کشور مهاجرت کرده، روی یک طاقچه هستند. منیر از قاب عکسها میپرسد که در خانه چه چیزهای ممنوعهای مخفی کردهاند تا آنها را در کیسه زباله بریزد و از دستشان خلاص شود.
قابها به سخن میآیند و کمکم با هم بحث و جدلشان میشود و قسمت اصلی فیلم را همین کلکلهای چهار قابعکس تشکیل میدهد. عنوان فیلم هم که «آشغالهای دوستداشتنی» شده، از خاطرهبازی منیر و صاحبان قابعکسها با چیزهایی میآید که حالا باید دور ریخته شوند. کاستهای ترانه، مجلات قدیمی، یک بطری مشروب، نوارهای ویدئو و… یکی از این «آشغالهای دوستداشتنی» هم قابعکس منصور، برادر کمونیست منیر است. منصور ابتدا مقابل اینکه عکس او دور ریخته شود، مقاومت میکند؛ اما در انتها خودش از تصویرش خارج میشود و منیر قابعکس خالی را دور میاندازد.
فیلم، هم میخواهد بستر زمانی هر شخصیت را شرح دهد، هم آن شخصیت و ایدهها و انگیزههایش را معرفی کند و هم توضیحی از دلایل هر رفتاری که انجام داده و همینطور سرنوشتی که بر او گذشته است، ارائه دهد و همه اینها را لابهلای دیالوگها گنجانده و بین این چهار نفر تقسیم کرده و در ضمن، سهمی هم از این کشمکش به خود منیر و فوبیای او که دوستداشتنی و معصومانه نمایش داده نمیشود، رسیده و بخشی به سیما (هدیه تهرانی)، دخترخاله منیر و همسر منصور اختصاص پیدا میکند و مقداری هم به اهالی کوچه و مقداری دیگر به معترضان کف خیابان پرداخته میشود؛ درمجموع به هیچکس سهمی کافی برای معرفی خودش نمیرسد.
فیلم اصلا توضیح نمیدهد بیرون چه خبر است و حق با کیست. منیر با اتفاقات کوچه و خیابان همدل نیست، چون میترسد و این ترس معصومانه و دوستداشتنی نیست، چون با اینکه فیلم جرأت نکرده بهطور مشخص طرف یکی از دو گروه سیاسی حاضر در خیابان را بگیرد، بهطور ضمنی و نامحسوس با صاحبان دستبند سبز همدل است و به همراه نبودن باقیماندگان نسلهای قبل با این حرکات طعنه میزند.
سیما که همسر و همسنگر منصور بوده، دستبند سبز بسته و لیدر بسیاری از جوانان شورشی شده است. در فیلم نترسیدن سیما از ترس مالیخولیایی منیر معقولتر نمایش داده میشود. سیما میراثدار تفکری است که منصور هم در همان راه قدم گذاشته بود. البته فیلم متلکهایی درباره وابستگی کمونیستهای ایرانی به شوروی و شخص استالین، هم از زبان محمدعلیخان میاندازد، ولی رامین که به لیبرالبودن خودش اذعان میکند را نیز همراه این ماجرا نشان میدهد. اصلا معلوم نیست دوست و دشمن چه کسانی هستند و چرا منتهیالیه چپ و راست به یک نفر رای دادهاند و حالا نمیتوانند بپذیرند که او رئیسجمهور نشده است.
محمدعلی و امیر، یعنی کارمند مصدقی زمان شاه و فرزند شهید خانواده، درمورد اتفاقات خیابان هیچ نظری ندارند و موضعی نمیگیرند و این قضیه حتی بیان کلیشهای فیلم از مسائل سیاسی را هم الکن میگذارد و خروجی کار تبدیل به فیلمی میشود که صرفا به درد یادآوری کلیشههای فراموش شده سینمای ایران مثل «ظرف آجیل» میخورد و البته بررسی مجدد این آسیب کهنه که یک فیلم، بهرغم ضعفهای آشکارش از لحاظ منطق زیباییشناختی، چطور میتواند با جنجال و بهرهبرداری از هیاهوی «توقیفشدن» و «مظلوم واقعشدن»، بسیار بیشتر از آنچه که واقعا استحقاقش را دارد، دیده شود.