روزنامه جام جم در یادداشتی به ویدئوی صف خرید برای دلار ۲۲هزارتومانی در تهران واکنش نشان داد.
انتشار ویدئویی از هجوم مردم برای خرید دلار در پاساژ فردوسی تهران ( محل استقرار صنف صرافان) بازتاب گستردهای در فضای مجازی داشته است.
حامد عسکری؛ روزنامه نگار در این رابطه نوشت:
با ذهن سیو پنج سالگیات اگر بیصدا ببینی فکر میکنی ویدئویی است از آمریکا در شب بلک فرایدی و هجوم خلق ا… برای خریدهایی با تخفیف بسیار بالاو اینها میدوند تا سهم و نصیب بیشتری داشته باشند.
این ویدئو همه اینها هست و هیچکدام نیست …
این ویدئو ماییم. خود خود ما. چه کسانی که در قاب دوربین هستند و از پلهها سرازیر میشوند و یکیشان هم زمین میخورد و چه کسانی که پشت دوربیناند و لمیده با خندههایی حال بد کن، حواسشان هست که این سکانس طلایی را کامل و جامع فیلمبرداری کنند و چیزی از دست ندهند.
این خود ماییم. سالهاست همینیم.قصه چیست؟ ویدئو تکه فیلمی است از هجوم مردم به پاساژی که قطب فروش ارز و محل تجمع صرافیهاست . اول صبح کاری است. مردم پشت درند که ارز بخرند. درکه باز میشود میریزند برای خرید ارز! به قیمت است؟ نه، معلوم است که! سرمایهگذاری مطمئنی است ؟هیچکس ظاهرا خبر ندارد . قصد ندارم پر قبایم را بالا بگیرم از این ورطه و خودم را از این مردم جدا بدانم. هرکدامشان دیده و نادیده نقشی در زندگی تک تک من و شما داشتهاند. این مردم دارند می دوند دلار بخرند. چقدر؟ فوقش ۲۰۰۰ دلار.
روی هر کدامش چقدر ممکن است سود کنند؟ کسی خبر ندارد. ولی فکر میکنم ارزان فروشی کردهاند. محکومند؟ خیر. مقصرند؟ ممکن است. صراف وقتی ببیند دلاری که ۲۲هزار تومان است و اینجوری مشتریای دارد که خودش را از روی پلهها پرت میکند پایین، عشقش بکشد میتواند فردا دلار را ۲۳ هزارتومان روی تابلوهای بیریخت پشت شیشه مغازهاش بنویسد و یک قصه بیانتها را رقم بزند.
و اما تویی که دوربین به دست زیر کولرگازی نشستهای و استشمام با بوی خنک خوشبو کننده و قهوه دم صبحت حالا فیلم هم میگیری. بله با خود شما هستم، از قدیم گفتهاند به جمالت نناز به تبی بند است و به مالت نناز به شبی بند است. به خدا گریه دارد. آن کسی که دارد می دود دنبال این است که یک قرانش را بکند دوزار… کسی که اینجوری دارد میدود دنبال زندگیاش است. دنبال کاری به خیال خودش و البته شاید درست است که ریالش بخار نشود. با این اقتصادی که میروی ناهار بخوری از لحظه چنگال فرو کردن در ران مرغ تا لحظه قلپ آخر نوشابهات در رستوران روی قیمت غذا آمده و رستوراندار اگر آن غذار را به تو نفروخته بود، جلوتر بود، این دویدنها طبیعی است.
ما همهمان جایی یک جوری در روز میدویم. اصلا باید بدویم. دویدن کار مرد است. چندسالی است قیمتها سر به فلک کشیده. رفاه، آسایش و آرامش در طبقه چندم برجی دست نیافتنی، میگوید بیا به من برس و ما میدویم؛ اما پلههای زندگی پاگرد ندارد. آنها که سوار آسانسورند که هیچ. برای پیادهها نه یک آبسردکن گذاشتهاند و نه یک نیمکت. جاهایی روی پلهها خرده شیشه هم ریختهاند. ما که میدویم، ولی یک نفر بگوید خط پایان کجاست . قبل از آنکه به خط پایان عمرمان برسیم حداقل نفسی بکشیم، نشد که…